قوله تعالى: و منْ یبْتغ غیْر الْإسْلام دینا مفسران گفتند: سبب نزول این آیت آن بود که دوازده مرد از دین اسلام برگشتند و مرتد شدند، در جمله ایشان حارث بن سوید انصارى بود و طعمة بن ابیرق و عبد الله بن انس بن خطل و غیرهم از مدینه بیرون شدند و بکفار مکه پیوستند. رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد: و منْ یبْتغ غیْر الْإسْلام دینا... اسلام اینجا شریعت مصطفى (ص) است.


و دین اینجا دین حنیفى که مصطفى (ص) بآن اشاره کرده و گفته: «بعثت بالحنیفیة السهلة السمحة».


معنى آیت آنست که: هر که بعد از بعثت محمد (ص) بجز شریعت وى شریعت جوید، و جز دین و سنت وى دینى دیگر گیرد، و راهى دیگر رود آن از وى نپذیرند، و از راه حق بى‏راه است، و از جمله هالکان و دوزخیان است، که مصطفى (ص) گفت: «و الذى نفسى بیده لا یسمع بى رجل من هذه الامة و لا یهودى و لا نصرانى ثم لم یومن بى الا کان من اهل النار.


و روى: «ما یسمع بى من هذه الامة من یهودى او نصرانى یموت و لم یومن بالذى ارسلت به الا کان من اهل النار».


و قصه زید بن عمرو بن نفیل معروف است که بر مصطفى (ص) رسید پیش از بعثت وى، مصطفى (ص) وى را گفت: «ما لى ارى قومک قد شنفوا لک؟»


چه بودست که این قوم تو بنظر کراهیت بتو مى‏نگرند؟ گفت: از آنکه ایشان بضلالت‏اند، و من نه بر دین ایشانم. آن گه قصه خویش بگفت که: بیرون شدم راه راست و دین حق طلب کردم، از دانشمندان و احبار یثرب بر رسیدم، ایشان را بر عبادت الله یافتم. لکن بآن عبادت شرک داشتند. دانستم که نه دین حق است، برگشتم و از احبار خیبر بر رسیدم ایشان را هم چنان بر عبادت الله مشرک یافتم. گفتم این نه آن دین است که من میجویم.


باحبار فدک رفتم ایشان را هم بر شرک دیدم. از احبار ایله بر رسیدم همان دیدم. پس حبرى از احبار شام گفت: این دین که تو میجویى کس را ندانیم که بر آنست مگر شیخى بجزیره. رفتم و از وى بر رسیدم، و قصه خود با وى بگفتم، و مقصود خویش عرضه کردم. شیخ گفت: آنها که تو دیدى همه بر ضلالت و بى‏راهى‏اند، و آنچه تو میجویى دین خداى عز و جل و راه راست آنست، و دین فریشتگان است، که الله را بآن میپرستند، و هم در زمین خویش آن دین یابى. باز گردد و طلب کن که پیغامبرى بیرون آمد یا خواهد آمد، که خلق را بآن دین خواند. اگر وى را در یابى در پى او باش، و بوى ایمان آر. مصطفى (ص) آن گه که این قصه از زید میشنید بر راحله بود. پس آن راحله فرو خوابانید و قصد طواف خانه کرد. زید گفت من هنوز ندانسته بودم که پیغمبرست، من نیز با وى طواف کردم. دو بت نهاده بودند که مشرکان در طواف خویش ایشان را مى‏پاسیدند، زید ایشان را بپاسید، مصطفى (ص) از آن نهى کرد، گفت: «لا تمسه»


زید با خود اندیشه کرد که یک بار دیگر بپاسم تا چه گوید! رسول (ص) با وى نگرست گفت: «الم تنه»


نه ترا نهى کردند و از آن باز داشتند. آن گه زید گفت: فو الذى هو اکرمه و انزل علیه الکتاب ما استلم صنما، حتى اکرمه الله عز و جل بالذى اکرمه، و انزل علیه الکتاب». زید بن عمرو بن نفیل از دنیا بیرون شد و هنوز پیغام و وحى از آسمان بر رسول (ص) نیامده بود و دعوت نکرده. مصطفى (ص) زید را گفت: «یأتى یوم القیامة امة وحده»


کیْف یهْدی الله قوْما کفروا بعْد إیمانهمْ؟ مجاهد گفت: این در شأن مردى آمد از بنى عمرو بن عوف که از دین بر گشت و با روم شد، کیش ترسایى گرفت.


و حکم مرتد آنست که مصطفى (ص) گفت: «لا یحل دم امرئ مسلم الا باحدى ثلاث: رجل کفر بعد اسلامه، او زنى بعد احصانه، او قتل نفسا بغیر نفس.»


این خبر دلیل است که هر مرد که از دین اسلام برگردد کشتنى است، و زن را همین حکم است. اما کودک و دیوانه را ردت ایشان درست نباشد، لقوله علیه السلام: رفع القلم عن ثلاثة، عن الصبى حتى یبلغ، و عن النائم حتى یستیقظ، و عن المجنون حتى یفیق»


و مکره را هم چنین لقوله تعالى: إلا منْ أکْره و قلْبه مطْمئن بالْإیمان.


و مست را دو طریق است چنان که در طلاق است. و قتل مرتد حق خدا است، و سیاست شرعى جز امام اعظم را نرسد که این سیاست کند، اگر آزاد باشد آن مرتد یابنده.


و شافعى را دو قول است که پیش از قتل از مرتد توبت خواهند یا نه؟ و درست آنست که از وى توبت خواهند. اگر در آن ساعت توبت کند، و الا بکشند. و مال وى بعد از قضاء دیون و حقوق مسلمانان فى‏ء باشد بدرست‏ترین اقوال، و فرزندان وى را حکم بردگان و جزیت داران نیست. اما چون بالغ شوند احکام و شرائط اسلام از ایشان در خواهند، اگر بآن درست آیند، و الا ایشان را بکشند. و اگر دو مرد مسلمان بر ردت کسى گواهى دهند و وى انکار کند، مجرد انکار وى در حق وى اسلام نیست تا وى را تلقین شهادت نکنند و نگوید: «لا اله الا الله و محمد رسول الله». و اگر طائفه‏اى که ایشان را شوکت و منعت باشد مرتد شوند بر امام اعظم واجب است که بجنگ ایشان شود، یا ایشان را باسلام باز آرد یا از زمین بردارد.


قوله: کیْف یهْدی الله قوْما کفروا بعْد إیمانهمْ بعضى مفسران گفتند: این در شأن جهودان آمد که پیش از مبعث مصطفى (ص) بوى ایمان آورده بودند، و بعد مبعث بوى کافر شدند «و شهدوا» اى و بعد ان شهدوا ان محمدا حق.


و جاءهم الْبینات ما بین فى التوراة من نعته و صفته.


و الله لا یهْدی الْقوْم الظالمین همان است که جاى دیگر گفت: إن الذین کفروا و ظلموا لمْ یکن الله لیغْفر لهمْ و لا لیهْدیهمْ طریقا. اگر کسى گوید چونست که رب العالمین اینجا هدایت از کافر نفى کرد، و جاى دیگر گفت و أما ثمود فهدیْناهمْ؟ جواب آنست که هدایت بر سه ضرب است: یکى عقل ممیز است میان خیر و شر، و راست و دروغ، و راه بردن به بعضى مصالح کار خویش.


و عامه اهل تکلیف از مومن و کافر و آشنا و بیگانه درین هدایت یکسانند. و هو المعنى بقوله تعالى: أما ثمود فهدیْناهمْ و مثله قوله: إنا هدیْناه السبیل. و هدیْناه النجْدیْن، أعْطى‏ کل شیْ‏ء خلْقه ثم هدى‏ این همه ازین هدایت است که گفتیم. و هم ازین بابست آنچه بعضى جانوران را داد بر سبیل تسخیر، و ذلک فى قوله تعالى: و أوْحى‏ ربک إلى النحْل. اما ضرب دوم از هدایت، تزکیت اعمال و احوال بندگان است، و توفیق خیرات در اکتساب طاعات، و ذلک فى قوله تعالى: إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات یهْدیهمْ ربهمْ بإیمانهمْ، و قال تعالى: و هدوا إلى الطیب من الْقوْل، و قوله: أولئک الذین هدى الله، و قوله: و الذین جاهدوا فینا لنهْدینهمْ سبلنا.


هدایت سوم راه نمودن است بدار الخلد و مجاورت حق عز و جل، و ذلک فى قوله عز و جل سیهْدیهمْ و یصْلح بالهمْ و یدْخلهم الْجنة عرفها لهمْ. و قوله تعالى: الْحمْد لله الذی هدانا لهذا. رب العالمین جل جلاله این سه قسم هدایت خود را اثبات کرد و نسبت آن با خویشتن برد، و از مخلوق نفى کرد، چنان که گفت عز جلاله: إنک لا تهْدی منْ أحْببْت، و لیْس علیْک هداهمْ، و ما أنْت بهادی الْعمْی. قسمى دیگر است از اقسام هدایت که آن را دعا گویند. این یک قسم مصطفى (ص) را و جمله پیغامبران را اثبات کرد گفت: و إنک لتهْدی إلى‏ صراط مسْتقیم. انبیاء را گفت: و جعلْناهمْ أئمة یهْدون بأمْرنا قرآن را گفت: إن هذا الْقرْآن یهْدی للتی هی أقْوم. بیرون ازین سه قسم آنست که الله بآن مستأثر است، کس را با وى در آن مشارکت نه، و او را در آن با کس مشاورت نه.


أولئک جزاوهمْ أن علیْهمْ لعْنة الله مثل این آیت در سورة البقرة شرح آن رفت، و فرق آنست که: آنجا قطعى بلعنت حکم کرد، گفت: أولئک علیْهمْ لعْنة الله، از بهر آنکه قومى را گفت که بر کافرى مردند و امید اسلام و صلاح دریشان نماند،و اینجا گفت: أولئک جزاوهمْ قطعى لعنت نکرد. گفت: جزاء ایشان لعنت است، یعنى که زندگان‏اند، و تا زندگى مى‏بود امید اسلام و صلاح در ایشان جاى است.


و گفته‏اند که: این هر سه آیت از کیْف یهْدی الله تا و لا همْ ینْظرون منسوخ‏اند، و ناسخ این آنست که بر عقب گفت: إلا الذین تابوا این آیت در شأن حارث بن سوید بن الصامت الانصارى آمد بر خصوص. اما حکم آن بر عموم است تا بقیامت. این حارث بعد از آن که مرتد گشته بود پشیمان شد، باز آمد تا بنزدیکى مدینه رسید. نامه‏اى نبشت ببرادر خویش خلاس بن سوید که من پشیمان شدم و باز آمدم، از رسول خدا (ص) بپرس که مرا توبه هست یا نه؟ خلاس رفت و قصه حارث با رسول (ص) بگفت. در حال جبرئیل آمد و آیت آورد: إلا الذین تابوا الخ حارث را ازین خبر کردند، بیامد و مسلمان شد، و حسن اسلامه.


قوله: إلا الذین تابوا منْ بعْد ذلک و أصْلحوا در قرآن هر جاى که ذکر توبت کرد بیشتر آنست که ذکر اصلاح قرین آن ساخت، از بهر آنکه حقیقت «توبت» دو چیز است: تصنیف اعتقاد و اصلاح اعمال. پس هر دو مجتمع باید، تا توبت درست آید. اگر کسى گوید: چون است که در سورة البقرة إلا الذین تابوا و أصْلحوا و بینوا گفت و اینجا نگفت و بینوا؟ جواب آنست که: در سورة البقرة آیت در شأن احبار جهودان آمد که نعت و صفت محمد (ص) در تورات از عوام خویش پنهان کرده بودند و پوشیده داشته، و معظم گناه ایشان آن بود، پس تا اظهار آن نکردند و با مردم بیان آن روشن نگفتند توبت ایشان درست نبود. و آن معنى درین قوم که این آیت در شأن ایشان آمد نبود، و گناه ایشان جز ردت نبود. ازین جهت و بینوا نگفت.


و گفته‏اند: چون هر دو آیت بیان توبت است، چه فرق را در آخر این آیت گفت: فإن الله غفور رحیم و در سورة البقرة گفت: و أنا التواب الرحیم؟ جواب آنست که: تواب و غفور بمعنى، هر دو متقارب‏اند، اما «تواب» خاص‏تر است و غفور عام‏تر و تمامتر، و گناه آن جهودان صعب‏تر بود و عظیم‏تر که هم ضلال خودشان بود و هم اضلال دیگران. پس اسم اخص بآن اولى‏تر بود. و گناه این مرتد کمتر بود که اضلال با وى نبود. پس نام غفور اینجا لائق‏تر و موافق‏تر. و در خبر است که مصطفى (ص) چون آمرزش خواستى این هر دو نام: هم «تواب» و هم «غفور» فراهم گرفتى. ابن عمر گفت: میشمردم که اندر یک مجلس سید (ص) صد بار گفتى: رب اغفر لى و تب على انک انت التواب الغفور.


قوله تعالى: إن الذین کفروا بعْد إیمانهمْ این آیت در شأن اصحاب حارث بن سوید آمد که با حارث مرتد گشته بودند. پس که حارث باسلام باز آمد و توبت کرد، خبر اسلام حارث بایشان رسید، گفتند: ما نیز در مکه مى‏باشیم و چشم بر روز محمد (ص) نهیم، و بد افتاد جهان در حق وى. و ذلک فى قوله عز و جل: نتربص به ریْب الْمنون، و هر گه که خواهیم باز گردیم که توبت ما بپذیرند، چنان که توبت حارث پذیرفتند. فانزل الله تعالى هذه الآیة.


بعضى مفسران گفتند: این آیت منسوخ است که رب العالمین وعده داده است که توبه هر تائبى بپذیرند، تا آن گه که آفتاب از مغرب آید، و ذلک فى‏


قول النبی (ص): ان بالمغرب بابا فتحه الله عز و جل للتوبة یوم خلق السماوات و الارض، فلا یغلق حتى تطلع الشمس من مغربها


و قومى گفتند: آیت منسوخ نیست، و معنى آیت آنست که: لن تقبل توبتهم فى حال ضلالتهم. برین قول واو و أولئک واو حال است. میگوید: توبت ایشان در آن حال که گمراه باشند نپذیرند، که توبت و ضلالت ضد یکدیگرند، بهم جمع نیایند. و گفته‏اند: لنْ تقْبل توْبتهمْ یعنى عند الموت و المعاینة، نحو قوله تعالى: و لیْست التوْبة للذین یعْملون السیئات... الآیة.


قوله تعالى: إن الذین کفروا و ماتوا و همْ کفار فلنْ یقْبل منْ أحدهمْ ملْ‏ء الْأرْض ذهبا و لو افْتدى‏ به‏. این «واو» معنى عموم را درآورد. میگوید: اگر کسى چندان که یک روى زمین زر از آن او باشد و بقربت و طاعت خرج کرده باشد در دنیا، چون بر کفر میرد آن وى را هیچ بکار نیاید، و نپذیرند که آن انفاق از متقیان پذیرند نه از کافران، و ذلک فی قوله تعالى: إنما یتقبل الله من الْمتقین. و روا باشد که این بر آخرت حمل کنند، یعنى در قیامت آن کافر که بر کفر مرده باشد اگر بپرى روى زمین زر دارد و خواهد که تا خود را از عذاب الله بآن باز خرد، وى را سود ندارد، و از وى نپذیرند. و فى ذلک ما


روى ان النبی (ص) قال: یجاء بالکافر یوم القیامة فیقال له أ رأیت لو کان لک ملأ الارض ذهبا لکنت مفتدیا به؟ فیقول نعم! فیقال لقد سئلت ما هو ایسر من ذلک.